در لائیسیسم، هویت مسیحی غرب به طور بنیادی متحول شده و برای تمام اهداف عملی، ناکارآمد بوده است. غرب عقل گرا و مدرن به واسطه گرایشات دموکراتیک برگرفته از اسلاف یونانی و رومی اش دوباره تاسیس و جوان شده است. روایت سکولاریستی یهودی-مسیحی با این فرضیه موافق نیست که پس از نهضت پروتستان و روشنگری، پیوندها بین سیاست غربی و اشکال عمومی مسیحیت به طور قطعی از هم گسستند، بلکه مجموعه ای متفاوت از فرضیه ها درباره رابطه بین مسیحیت، هویت ها و نهادهای سیاسی مدرن را ارائه می کند که به جای اجتناب از دین، ترتیبات اولیه اروپایی را بازگو می کند که در آن کلیسا و دولت، هر کدام جنبه متفاوتی از همان اقتدار الهی را نشان می دهند، همانطور که گدیکس" توصیف می کند:
 
پیش از نهضت اصلاحات مفاهیم "مذهبی" و "سکولار" به عنوان توصیف جنبه های کاملا متفاوت جامعه وجود نداشت. گرچه تنش و منازعه ای آشکار در رابطه بین کلیسا و دولت در این زمان وجود داشت، ولی چنین ملاحظه نمی شد که دولت، غیرمذهبی باشد. هم کلیسا و هم دولت قسمتی از شالوده مسیحیت بودند که براساس آن جامعه قرون وسطایی شکل گرفته بود.
 
نهضت اصلاحات به ایجاد دو حوزه جداگانه نفوذ یعنی حوزه معنوی به رهبری کلیسا و حوزه دنیوی تحت نظارت دولت منجر شد. لوتر و کالوین مفاهیم آگوستین از "شهر خدا" و "شهر انسان" را احیا و تقویت کردند که دو جنبه اقتدار الهی تجسم یافته در کلیسا و دولت را توصیف می کنند. آنها با این ادعا که خدا در قلمرو پادشاهی را در زمین تاسیس کرده است؛ قلمرو معنوی که باید تحت حکومت کلیسا باشد و قلمروی دنیوی که باید تحت حاکمیت مدنی باشد، شکاف موجود را عمیق تر می کنند.
 
در آمریکا، مفهوم بافت مسیحیت که در چارچوب آن، هم کلیسا و هم دولت قرار گرفته باشند، دوره هایی از گفتمان عمومی را شکل داد که هنوز در برخی مناطق ادامه دارند. باوجود این، به دنبال ورود گسترده مهاجران به آمریکا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، شرایط سیاسی چنین اقتضا کرد که سیاستمداران برنامه های سیاسی را در چارچوبی غیر فرقه ای پنهان سازند تا در انتخابات از پشتیبانی لازم برخوردار باشند.بر طبق گفته تیلور این بی طرفی بین سنت های مذهبی، پایه ای از جدایی اولیه آمریکا بین کلیسا و دولت بودو به نقشی که انواع سکولاریسم به عنوان راهبردهایی برای مدیریت تنوع مذهبی و کثرت گرایی مذهبی ایفا کرده اند، اشاره دارد.در حالی که گفتمان پروتستان به نفع مذهب مدنی کنار رفت، نهاد دوفاکتوی پروتستان به ایجاد قوانین اساسی ادامه میدهد: "پروتستانیسم هنوز به صورت ضمنی بر تجارت عمومی البته بیشتر به عنوان منبع و زمینه جنبش های سیاسی و نه خود جنبش ها، تاثیر می گذارد.
 
اندیشه های جمهوری خواهانه مدنی پروتستان های امریکا در سال های اولیه، پایه و شالوده رویه خاصی از مذهب و سیاست دموکراتیک را پایه گذاری کرد. نفوذ پروتستانیسم در سال های اولیه تاسیس آمریکا در روند قانون گذاری، پذیرش رسمی عید پاک، کریسمس، روز سپاسگذاری و تعطیلی یکشنبه ها"، ممنوع کردن کفر و توهین به مقدسات و مجازات شرک گرایی آشکار بود. پروتستان ها با نام گذاری آیین پروتستان تحت عنوان خاص پروتستانی مخالف بودند و بعدا نیز آن را همانند یک نهاد تلقی نکردند. دعا و نیایش بر اساس کتاب مقدس که توسط تمام پروتستان ها پذیرفته شده است به نهادی عمومی منجر نشد، بلکه شالوده اساسی تمدن را ایجاد کرد. در راستای این استدلال، سکولار بودن به معنی برتری دادن مذهب پروتستان بر انواع مذاهب دیگر نیست. "زمینه مشترک" تمدن پروتستان امری بدیهی فرض شده بود به گونه ای که مسیحیان مخالف و دیگران از آن کنار گذاشته شدند. گفتن این نکته قابل توجه است که وضعیت مشابهی به طور همزمان در بریتانیا حاکم بود. "واندر ویر" در بررسی مناظرات قرن نوزدهم بین پروتستان های انگلیسی و فایده گرایان رقیب به این نتیجه می رسد که آنها علیرغم اختلاف هایشان موافقت کردند که "جامعه مدنی و دانشی که بر اساس آن شکل گرفته بود، جزئی لاینفک از تمدن مسیحیت هستند.
 
اگرچه این ادعای پروتستانیسم مبنی بر وجود زمینه ای مشترک، به واسطه تنوع مذهبی روزافزون جامعه آمریکا از بین رفت و به دلیل پذیرش مبانی کاتولیسم و یهودیت (پس از جنگ دوم جهانی) اصلاح شد، اما جایگاه فرهنگی ثابتی را در میان فرضیات مدرن حفظ کرده است. به دلیل خوانش تحسین آمیز و اصلاحات محافظه کارانه این میراث فرهنگی، نوعی روایت سکولاریستی یهودی-مسیحی ظهور کرد که هنوز گرایش های مدرن به حوزه سکولار و جایگاه مذهب در داخل آن را تعیین می کند. سنت سکولاریسم یهودی-مسیحی وارث فرهنگی نهاد دوفاکتوی پروتستانیسم است. روایت هژمونی پروتستانیسم در تصور امریکایی به کثرت گرایی لیبرال تری تحول یافته که هنوز بقای خود را از سنتی می گیرد که در آن ادیان خاص (نخست مسیحیت پروتستان، سپس مسیحیت به طور گسترده تر و بعدا یهودیت) با تمدن و مدنیت پیوند داده شده و به عنوان منبع اصول اولیه نهادهای حکمرانی اعلام شده اند. توکویل این را به طور برجسته ای در اشاره به آمریکا توصیف می کند:
 
در ایالات متحده تنها آداب و رسوم نیستند که توسط دین کنترل می شوند، بلکه دامنه این کنترل به حوزه عقل نیز توسعه می یابد به صورتی که مسیحیت بدون موانع و با رضایت جهانی حکمرانی می کند. بنابراین در حالی که قانون به مردم آمریکا اجازه میدهد تا هر کاری را انجام دهند؛ چیزهایی وجود دارند که دین از آنها جلوگیری می کند و مانع عینیت یافتن آنها می شود... دین که مستقیما در حکومت امریکا دخالت نمی کند، باید به عنوان نخستین نهاد در میان نهادهای سیاسی شان ملاحظه شود.
 
به دنبال نوشته های توکویل افرادی مانند، بلاه، کانلی، یورگنس مایر، تیلور، واندر ویر، مورونه و پیزورنو شیوه هایی را به لحاظ ترتیب زمانی در تاریخ ثبت کرده اند که بواسطه آنها سنت های مذهبی تقویت و در چارچوب لیبرالیسم و سکولاریسم تفسیر شده اند. مورونه تصویر زنده ای از تاریخ آمریکا را ترسیم می کند که در آن ملت "نه از مذهبی به سکولار بلکه از نوعی احیا به احیای دیگر تحول می یابد. کانلی به گرایشی در میان اندیشمندان عمده لیبرال از جمله جان استورات میل" نسبت به ستودن سنت یهودی-مسیحی به عنوان پایه اخلاقی هویت و وحدت تمدنی اشاره می کند. او می گوید، جان استوارت میل معتقد بود که از طریق فرهنگ یهودی - مسیحی است که مردم یک سرزمین، شرایط تمدنی ممکن برای حکومت نمایندگی را کسب می کنند. " واندر ویر که سنت طولانی وحدت لیبرالیسم و اخلاق گرایی پروتستانیسم را در تفکر سیاسی آنگلو امریکایی می یابد، نوشته های ویلیام گلدستون رهبر لیبرال انگلیس (۹۸ ۱۸۰۹) را توصیف می کند که " نوعی دیدگاه لیبرال را درباره پیشرفت برمی انگیزد. علاوه بر آن، این عقیده وجود دارد که پیشرفت اصلاح جامعه بر اساس مسیحیت استوار است و در این روند دست خدا را می بینیم. چارلز تیلور "زمینه مشترک" سکولاریسم را توصیف می کند که در آن اعضا جامعه سیاسی در مورد اخلاق همزیستی مسالمت آمیز و نظم سیاسی توافق دارند، نظمی که بر اساس دکترین های مشترک بین تمام فرقه های مسیحی یا حتی تمام خداباوران است. او پیشنهاد می کند که این نظم، زمینه مشترک توافق و سازش برای طرف های درگیر در جنگ اروپا را ارائه کرد زیرا دستورات سیاسی برآمده از این هسته مشترک، بر تقاضای وفاداری مذهبی فایق آمدند. هدف در اینجا مانند لائیسیسم، کنار گذاشتن دین از سیاست تحت عنوان اخلاق مستقل نبود، بلکه جلوگیری از حمایت دولت از یک دین (مسحیت) در مقابل دیگری با استفاده از اشتراکات همه ادیان بود. بر طبق گفته تیلور این بی طرفی بین سنت های مذهبی، پایه ای از جدایی اولیه آمریکا بین کلیسا و دولت بودو به نقشی که انواع سکولاریسم به عنوان راهبردهایی برای مدیریت تنوع مذهبی و کثرت گرایی مذهبی ایفا کرده اند، اشاره دارد.
 
منبع: دین و نظریه روابط بین الملل، جک اسنایدر، ترجمه سیدعبدالعلی قوام، رحمت حاجی مینه، چاپ اول، نشر علم تهران ۱۳۹۳